نسیم حسینی مقطع عمومی دندانپزشکی را در دانشگاه رفسنجان و تخصص بیماریهای دهان را در دانشگاه علوم پزشکی شیراز تحصیل کرده است و در حال حاضر به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه علوم پزشکی بندرعباس مشغول به فعالیت است.
قلم، سایت دندانه با این شاعره جوان مصاحبه ای داشته است که در ادامه میخوانید:
– خانم دکتر! اشتیاق به نوشتن از چه زمانی در شما ایجاد شد؟
– مسلما از سالهای بسیار دور. در کل نویسندگی و نیز شاعری، اتفاقی نیست که یک شبه حادث شود. سالهای سال باید بنویسی و پنهان کنی، یا پاره کنی و دور بریزی تا آنجا که کار به جایی برسد که جسارت به خرج بدهی و بنویسی برای اینکه خوانده شود. و اینکه سینه سپر کنی برای مواجه شدن با تعجبها و تمسخرها و انتقادهای ریز و درشت.
برای اولین بار حدود سالهای ۸۶ یا ۸۷ بود که وسوسه نوشتن به جان من افتاد. نه به صورت شعر، بلکه به صورت مجموعهای از داستانهای کوتاه و نیز تعدادی دلنوشته بود.
اما راستش را بخواهید، نوشتن هیچ وقت برای من چارچوب و قاعده نپذیرفته است. به همین خاطر است که در قالب مشخصی به نام شعر یا نثر محصور نمیشود. در واقع تا زمانی که حسش نمیآمد دستم به قلم نمیرفت و آن زمان هم که حسش میآمد، دیگر آداب و ترتیبی نمیجست.
– برای آن مجموعه داستان چه اتفاقی افتاد؟
– هیچ؛ گوشه کمد در حال خاک خوردن است! یادم هست در آن زمان به چند ناشر مراجعه کردم که البته زیر بار چاپش نرفتند. اول به این دلیل که مجوز نمیگرفت و دوم اینکه قالب داستانی و روایی مورد انتظار آنها را نداشت.
– بنابراین نوشتن از چه زمانی برای شما جدی شد؟
– از همان زمانی که دست به قلم بردهام برایم جدی بوده. اما در عین حال، طی سالهای گذشته تا بحال هیچ زمانی نبوده که به نوشتن اصرار کنم و بخواهم هر جور که شده یک متنی تولید کنم! به عنوان مثال الآن چندین ماه است که حتی کلمهای ننوشتهام و اگر وقتی برایم بماند برای مطالعه میگذارم. طبق تجربه، دستم آمده که هر وقت به نوشتن اصرار کنم، نتیجه چیز بیخودی از آب در میآید. بنابراین التزامی به آن نمیبینم.
در کل تا به حال به نویسندگی یا شاعری به عنوان یک پیشه یا شغل نگاه نکردهام. لااقل در مورد خودم این اتفاق فقط و فقط زمانی میافتد که احساس کنم یک سری حرفهایی روی حنجرهام باد کرده و نیاز دارم به اینکه آن حرفها را بریزم بیرون. تمام جدیت من در نویسندگی فلسفهاش همین است و بس. نه هیچ زمانی حالت «موظفی» پیدا کرده و نه هیچ زمانی حکم «سرگرمی» داشته.
– یعنی میخواهید بگویید نویسندگی نمیتواند یک شغل جدی باشد؟
– لااقل برای من یکی خیر. اصرار به نوشتن برای من، مثل عسل گرفتن از زنبور، با زور خوراندن شکر به او است. هر چیزی برای پخته شدن به زمان نیاز دارد و زمانش که برسد خودت میفهمی و حس میکنی که وقتش شده است.
-ایده نوشتن شعر و چاپ کردنش از چه زمانی در شما شکل گرفت؟
– میل به نوشتن از سالها پیش وجود داشت اما در واقع راه خودش را پیدا نمیکرد. زمانی که من برای تحصیل در دوره رزیدنتی به شیراز رفتم در یکی از انجمنهای ادبی آمد و شد میکردم و به بعضی از جمعهای داستان خوانی میرفتم. در آن دوره تعدادی داستان نوشتم که بعضی مورد استقبال هم قرار میگرفت. اما بعد از مدتی، احساس کردم داستان نویسی چندان با روحیه من سازگار نیست. دلم میخواست حرفهایم را احساسیتر و مستقیمتر و موجزتر بنویسم. به همین خاطر داستان را کنار گذاشتم و رفتم سراغ شعر. نمیدانم، شاید انتظار دارید بگویم لااقل یکسال طول کشید تا اینکار به انجام رسید. اما حقیقت امر این است که همهاش در زمانی حدود چهار یا پنج ماه اتفاق افتاد. آن زمان من تنها زندگی میکردم و فضای اطرافم شش دانگ مال خودم بود. یک حالت عجیب خلسه مانندی که احاطهام کرده بود باعث این کتاب شد. یادم هست یکشب که خوابیده بودم تا صبح سه بار بیدار شدم و هر بار رفتم پای میز مطالعه و یک شعر نوشتم. شاید همه اینها بنظر خنده دار بیاید، اما واقعیت ماجرا همین جور بود. بعد از یک مدت کوتاه دیدم تعداد شعرها دارد زیادتر و زیادتر میشود. و آن موقع بود که امید به چاپ کردن مجموعه در من جرقه خورد.
– با این همه علاقهای که میگویید به ادبیات یا در کل علوم انسانی دارید، پس چرا دندانپزشکی؟
– دلایل زیادی در کار بود. اول اینکه من در مدرسه تیزهوشان تحصیل میکردم و آنجا رشتههای هنر و علوم انسانی نداشتیم. در واقع همه چیز برای دکتر شدن و مهندس شدن برنامهریزی شده بود. دوم اینکه مادر من به شدت با چنین روالی مخالف بود و البته هنوز هم مخالف است! سوم اینکه اگر خودت هم جرات میکردی و به همه چیز پشت پا میزدی، واقعا معلوم نبود جو دانشگاهی علوم انسانی شما را راضی کند. میخواهم بگویم آن چیزی که من میخواستم چیزی نبود که با ۴ سال نشستن روی نیمکت دانشکده ادبیات یا فلسفه گیرم بیاید. فراتر و گستردهتر از این تقسیم بندیها بود.
– در حال حاضر چه؟ علایق شما کجای قصه هستند؟
– این سوالی است که هر روز از خودم میپرسم. یک زمانی برای اینکه تکلیفم را روشن کنم خیلی دست و پا میزدم. یادم هست سال دوم رزیدنتی رفتم نامه انصرافم را به آموزش تحویل دادم. زده بودم به سیم آخر و میخواستم برای همیشه خودم را از شر درس خواندن خلاص کنم! که البته در نهایت ازاین کار صرفنظر کردم. اما در حال حاضر دیگر تقلا نمیکنم. معتقدم اوضاع رو به بهبود است و بالاخره راه خودم را پیدا میکنم.
– فکر میکنید ممکن است روزی مجبور شوید بین کار و علاقهتان یکی را انتخاب کنید؟
– در فیلم «گذشته» از آقای «اصغر فرهادی» یک دیالوگی هست که میگوید: «نمیشه تا آخر عمر یه پات این ور جوب باشه، یه پات اون ور جوب. بالاخره یه جا جوب گشاد میشه»!
– در مورد خود کتاب برایمان بگویید
– در حال حاضر مجموعه شامل حدود ۵۰ شعر است که از بین حدود ۸۰ شعر خام اولیه انتخابشان کردم. قالب شعر، نو هست و بیش از فرم، به محتوا تکیه میکند. از آنجایی که من موافق با طرح معما و پازل در شعر نیستم تمام سعیم را کردهام که کار، قابل فهم باشد و حرف خودش را انتقال بدهد. حالا اینکه خواننده چه برداشتی میخواهد بکند، مسلما در برداشت شخصی خودش آزاد است. مضمون اشعار، کلا شامل سه بخش است. بخشی درونمایه اجتماعی دارد، بخشی از مجموعه تم رومانتیک دارد و سومین قسمت هم اختصاص دارد به خود شاعر و خودش که به نظرم تلخترین قسمت کتاب هست. گاهی آنقدر تلخ که خواندن چندباره مطلب حتی برای خودم هم سخت بوده.
– رونمایی کتاب چه زمانی انجام شد؟ و بازخوردها چگونه بود؟
– کتاب همزمان با نمایشگاه کتاب تهران در اردیبهشت ۹۵ رونمایی شد. من در نمایشگاه حضور نداشتم و البته انتظار چندانی هم راجع به استقبال از کتاب خودم یا هر کتاب دیگری نمیشود داشت. به قول بزرگی در این مملکت اگر میخوای چیزی را از مردم پنهان کنی آن را در کتاب بنویس. این مردم کتاب نمیخوانند!
بنابراین بهترین رویکرد برای من نویسنده این است که حرف دلم را برای دلم بزنم و بدون هیچ انتظاری بگذارم در جایی ثبت شود. اینکه در آینده چه برایش پیش بیاید موضوع من نیست. همینکه پتانسیل خودم را به فعل در بیاورم وظیفهام لااقل نسبت به خودم را تمام کردهام. بعد از آن حتی اگر یکنفر با شعر من، حال خوشی پیدا کند و دلش یک کمی رقیقتر بشود برای من کافی است.
از زمانی هم که کتابم به دستم رسیده به بسیاری دوستان هدیهاش دادهام. اما حتی یک نسخه از کتاب هم از دست من به نیت فروش بیرون نرفته. دغدغه من بیشتر این است که کتاب دست اهلش بیفتد و بس.
– و کتاب دوم؟
– احتمالا باز هم اتفاق خواهد افتاد. اما همانطور که گفتم عجلهای در کار نیست. برای من، نوشتن تنها کاری هست که شش دانگ حواسم را میطلبد و تمرکز مطلق میخواهد و انرژی فوق العادهای میگیرد. در واقع اصلا ساده پیش نمیآید. بنابر این باید صبور بود و منتظر. اما تقریبا مطمئنم، وقتش که برسد، خودش اتفاق میافتد.
– ممنونم از شما خانم دکتر. یکی از شعرهای مجموعهتان را اگر بخواهید انتخاب کنید؟
روزی خواهد آمد
که جانداران جای شمشیر
گیلاسشان را به هم میزنند
و جای دندانهای تیز
به هم عکس یادگاری نشان میدهند
و جای تماشای کشتی کج
به تماشای طلوع مینشینند
روزی خواهد آمد که جانداران
جای رشوه دست میدهند
و جای گل
یکدیگر را میبویند
آن روز خواهد آمد
و آن روز روزیست که در موزهها
جای فسیل دایناسورها
فسیل انسان را خواهند دید